جدول جو
جدول جو

معنی خان دیزه - جستجوی لغت در جدول جو

خان دیزه
(زِ)
دهی است از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 16500 گزی جنوب باختری خوی و 6500 گزی باختری شوسۀ خوی به سلماس. ناحیه ای است که در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و مالاریایی و دارای 200 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از رود قطور و چشمه و محصول آنجا غلات و پنبه و زردآلو وحبوبات و کرچک است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی میباشد. در تابستان میتوان اتومبیل به این ده برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
قریه ای است از قراء نسف (نخشب) و نسبت بدان خشین دیزی است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ زَ / زِ)
خری که برنگ خاکستریست و از کاکل تا دستش خط سیاه خاکستری کشیده شده.
- امثال:
خر دیزه است، که مرگ خودرا خواهد برای زیان صاحبش. مثل برای آنکس که بجهت ضرر رساندن بدیگران حاضر است خود متحمل ضرر بسیار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خرده نان. نان قطعه قطعه کرده:
با آنکه قانعم چو سلیمان به مهر و ماه
نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم.
خاقانی.
بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره
که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش.
خاقانی.
بس مور کو ببردن نان ریزه ای ز راه
پی سودۀ کسان شود و جان زیان کند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
حائض. طامث. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا زَ / زِ)
ریزۀ خوان. ته سفره. ته ماندۀ سفره:
چون بخوان ریزۀ تو پروردم
نعمت از خوان تو بسی خوردم.
نظامی.
چون ز خوان ریزه خورد شد روزی
می در آمد بمجلس افروزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ دی دَ / دِ)
خزان رسیده. پژمرده. (آنندراج) :
لیلی سمن خزان ندیده
مجنون چمن خزان رسیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خاکی که از پرویزن و نظایر آن بدر کرده باشند، مقابل خاک درشت. کدیون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ دی دَ / دِ)
خار چشم. موذی. مزاحم. مانع. رنج دهنده. خار راه
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام که در 12 هزاروپانصد گزی باختر چوار و 12 هزارگزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است و دارای 350 تن سکنه است، آب آن از رود خانه مورت، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد با 466 تن سکنه. آب آن از رودخانه جلدیان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان ریزه
تصویر جان ریزه
جان کوچک و ناچیز روح ضعیف روح ناقص، روح حیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
قطعات خردنان: باآنکه قانعم چو سلیمان بمهر و ماه نان ریزه هاچو مور بمکمن درآورم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
خزان رسیده، خزان زده، پژمرده، خشکیده، زرد شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برنج درجه یک
فرهنگ گویش مازندرانی
خون میزه
فرهنگ گویش مازندرانی
داخل خانه، پستو
فرهنگ گویش مازندرانی